Other های زندگیم

ساخت وبلاگ

ژاک لاکان روانشناس فرانسوی، معتقد است یکی از عوامل که تاثیر بسزایی در سلامت روان انسان دارد، وجود یک "دیگری" در زندگی اوست. او معمولا این دیگری را به شکل Other با O بزرگ نشان می دهد و معتقد است در زندگی هر انسانی، پدر آن Other بزرگی است که نقش ویژه ای در سلامت روان وی دارد و ارتباط و پشتوانگی مطمئن، امن و مبتنی بر اعتماد با او، نقش موثری در ثبات شخصیت و کاهش نوسانات روانی و شخصیتی فرد (کودک) در جریان زندگی و آینده او دارد. من بدلایلی که بازگویی و تشریح آن در اینجا چندان حائز اهمیت نیست، از همان دوران کودکی، از حضور و پشتوانگی این Other بزرگ در زندگی ام محروم بوده ام، به همین خاطر از وقتی خودم را شناختم همواره وجود خلاء بزرگی را در درونم احساس کرده ام... همیشه خودم را در بیابان بزرگی می دیده ام که در آن هیچ چیز نیست، چیزی شبیه به تصویری که شریعتی از "کویر" می دهد، شبیه به تصویری که هایدگر از انسان – در - هستی می دهد، فردی وامانده، به خود وانهاده شده، تنها و دچار ترس عمیقی از بودن، از بودن در هستی. من اغلب از بودن و زیستن در این جهان دچار چنین شکلی از ترس هستم، شبیه به نوزاد شیرخواره ای که در اتاقی خالی تنها مانده و مادرش برای لحظاتی او را ترک کرده و کودک خیره به در انتظار بازگشت مادر را می کشد، و نمی داند که او می آید یا خیر؟!

هر وقت به خودم باز می گردم، هر وقت که بیش از حد تنها می شوم، این ترس را با تمام وجود حس می کنم... به همین خاطر از وقتی خودم را شناختم، در نبود آن Other بزرگ در زندگی ام، مجموعه ای از Other ها را در زندگی ام جایگزین و تجربه کرده ام: خدا، نویسنده هایی که محبوبم بوده اند (رابینز، شریعتی، کازانتزاکیس و ...)، آدم هایی که عمیقا دوست شان داشته ام، معلم ها و اساتیدی که به بودنشان عشق می ورزیدم، تصورات و رویاهای جنسی که گاه و بیگاه مشغولشان بوده ام و .... همگی به تمامی Other های دیگری بودند که در این نزدیک به 20سال اخیر، همواره روح و روان مرا در اختیار و تسخیر خود داشته اند، گویا من هیچوقت نمی توانسته ام بدون یک Other بزرگ در رویایم زندگی کنم... غیبت آن Other حتی برای لحظاتی کوتاه مرا دوباره بر می گرداند به عمیق ترین ترس های وجودی ام... دوباره می شدم همان کودک شیرخواره ای که در اتاقی خالی تنها مانده است... می شدم پسر بچه تنهایی که می داند دستان قدرتمندی نیست که شانه هایش را لمس کند و او باید تنها مسیر خود را در خیابان (مسیر سرنوشت) بیابد... 

اما گویا در این چند ماهه اخیر اتفاقاتی رخ داده است، قبل از هر چیز، به نظر می رسد در یک سال گذشته، نیاز به یک Other بزرگ را تا مراحل پایانی امکان پذیری اش تجربه کردم.. و دیگر آن که، حضور "ارغوان" که حالا دیگر دارد بزرگتر و بزرگتر می شود و جایش را در قلب و وجودم بازتر می کند، گویا با عمیق ترین ترس هایم ارتباط برقرار کرده و دختری شده است که از پدرش در برابر بزرگترین ترس های درونی اش محافظت می کند... و اینگونه احساس می کنم که کم کم دارم آزاد می شوم... از ترس از خود، از ترس از بودن در هستی...

29 بهمن 96

دوست داشتن خود...
ما را در سایت دوست داشتن خود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rooznevesht11 بازدید : 71 تاريخ : جمعه 13 دی 1398 ساعت: 17:03